جدول جو
جدول جو

معنی کج بکج - جستجوی لغت در جدول جو

کج بکج
(کَ بِ کَ)
بسیار خمیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کج بیل
تصویر کج بیل
بیل سر کج برای کندن چاه یا هموار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج مج
تصویر کج مج
کژ مژ، بسیار خمیده و معوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
آنکه به جنبه های منفی چیزی توجه می کند، بد اندیش
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ کَ کُ نَنْ دَ / دِ)
که کج بیند. احول. لوچ. کاج. (ناظم الاطباء) ، آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین) :
نیست کج بین را ز ناز آن بهشتی رو خبر
ورنه هر چین جبین آغوش حوردیگرست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
بسیار خمیده و معوج. (ناظم الاطباء). کج و کوله. کج و معوج.
- کج مج رفتن، معوج و ناراست رفتن. (ناظم الاطباء) :
کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است
پشت آئینۀ افلاک مگر سیماب است.
سالک یزدی (از آنندراج).
- خط کج مج، خط پیچاپیچ. که بر استقامتی نباشد. که جزخطوط هندسی باشد:
بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام
برجست و روی ابر بناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامۀ طلا
کج مج خطی کشد به یکی صفحۀ کبود.
ملک الشعراءبهار.
، سخن پیچیده و گفتار ناهموار و غلط. (ناظم الاطباء).
- کج مج زبان، کژمژزبان. (یادداشت مؤلف). آنکه سخنش فصیح نباشد و زبانش به کلمات خوب جاری نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج).
- کلید کج مج، کنایه از زبان است:
کاش بودی قوت آنم که آهی برکشم
کز کلید کج مج من قفل گردون واشدی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
، پرحرفی کودکان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ بِ)
سخنی باشد که پوشیده از مردم گویند. (سروری). پچ پچ. بیخ گوشی. در گوشی، ستوه شده. زله شده. عاجز گشته. رجوع به بجان آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ / کِ)
کج بازنده. که کج بازد، کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین). مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء) ، بد معامله و مفسد. (آنندراج). کج پلاس. و رجوع به کج پلاس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
یاوه گوی در مباحثه و گفتگو. (ناظم الاطباء). کسی که در مباحثه راه خطا رود و بیهوده گوید. (فرهنگ فارسی معین) :
مهر خاموشی حصاری شد ز کج بحثان مرا
ماهی لب بسته را اندیشه از قلاب نیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَدِ رَ)
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 64 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
کج معامله. (آنندراج). آنکه در خرید و فروش راه خطارود، بد رفتار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند. (فرهنگ فارسی معین). بیل که قسمت دستۀ آن منحنی باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ فِ)
کج اندیش. ناراست اندیش. کجرای. رجوع به کجرای شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کجکجه. (اقرب الموارد). رجوع به کجکجه شود
لغت نامه دهخدا
کج معوج، آنکه فصیح نباشد و کلمات را نیکو ادا نکند، بطور کج و معوج کجکی: (کج مکج میرود این چرخ بسی بی تاب است پشت آیینه افک مگر سیما بست) (سالک یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
بد خر یاوه خر هرزه خر، بد رفتار آنکه در خرید و فروش راه خطا رود، بد رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود بر آورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
دو بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج مج
تصویر کج مج
کج معوج: (کاش بودی قوت آنم که آهی بر کشم کز کلید کج مج من قفل گردون و اشدی) (مسیح کاشی)، آنکه فصیح نباشد و کلمات را نیکو ادا نکند، بطور کج و معوج کجکی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که که خود را کج بر سر میگذارد: شاه کج که (ناصر الدین شاه را بدین عنوان میخواند ند)، مغرور خودپسند، محبوبی که از خودپسندی یا ناز و ادا که را کج بر سر نهد: (جز من کسی حریف تو ای کج که نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج باز
تصویر کج باز
آنکه غلط بازی کند، بد معامله، مفسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بحث
تصویر کج بحث
یاوه گو کسی که در مباحثه راه خطا رود و بیهوده گوید: (مهر خاموشی حصار شد ز کج بحثان مرا ماهی لب بسته را اندیشه از قب نیست) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ))
بیل سر کج که با آن چیزی را از گودالی که حفر شود برآورند و نیز مواد سوخت را در تنور و کوره ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
آن که خطا بیند، احول، لوچ، دوبین
فرهنگ فارسی معین
بدمعامله، کج بیع، کج پلاس، کج معامله
متضاد: خوش معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کش و قوس، کج و معوج
فرهنگ گویش مازندرانی