لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین آنکه به جنبه های منفی چیزی توجه می کند، بد اندیش
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل، دُوبین آنکه به جنبه های منفی چیزی توجه می کند، بد اندیش
که کج بیند. احول. لوچ. کاج. (ناظم الاطباء) ، آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین) : نیست کج بین را ز ناز آن بهشتی رو خبر ورنه هر چین جبین آغوش حوردیگرست. صائب (از آنندراج)
که کج بیند. احول. لوچ. کاج. (ناظم الاطباء) ، آنکه خطا بیند. کسی که به خطا نگرد. (فرهنگ فارسی معین) : نیست کج بین را ز ناز آن بهشتی رو خبر ورنه هر چین جبین آغوش حوردیگرست. صائب (از آنندراج)
بسیار خمیده و معوج. (ناظم الاطباء). کج و کوله. کج و معوج. - کج مج رفتن، معوج و ناراست رفتن. (ناظم الاطباء) : کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است پشت آئینۀ افلاک مگر سیماب است. سالک یزدی (از آنندراج). - خط کج مج، خط پیچاپیچ. که بر استقامتی نباشد. که جزخطوط هندسی باشد: بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام برجست و روی ابر بناخن همی شخود چون کودکی صغیر که با خامۀ طلا کج مج خطی کشد به یکی صفحۀ کبود. ملک الشعراءبهار. ، سخن پیچیده و گفتار ناهموار و غلط. (ناظم الاطباء). - کج مج زبان، کژمژزبان. (یادداشت مؤلف). آنکه سخنش فصیح نباشد و زبانش به کلمات خوب جاری نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). - کلید کج مج، کنایه از زبان است: کاش بودی قوت آنم که آهی برکشم کز کلید کج مج من قفل گردون واشدی. مسیح کاشی (از آنندراج). ، پرحرفی کودکان. (ناظم الاطباء)
بسیار خمیده و معوج. (ناظم الاطباء). کج و کوله. کج و معوج. - کج مج رفتن، معوج و ناراست رفتن. (ناظم الاطباء) : کج مج می رود این چرخ بسی بی تاب است پشت آئینۀ افلاک مگر سیماب است. سالک یزدی (از آنندراج). - خط کج مج، خط پیچاپیچ. که بر استقامتی نباشد. که جزخطوط هندسی باشد: بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام برجست و روی ابر بناخن همی شخود چون کودکی صغیر که با خامۀ طلا کج مج خطی کشد به یکی صفحۀ کبود. ملک الشعراءبهار. ، سخن پیچیده و گفتار ناهموار و غلط. (ناظم الاطباء). - کج مج زبان، کژمژزبان. (یادداشت مؤلف). آنکه سخنش فصیح نباشد و زبانش به کلمات خوب جاری نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). - کلید کج مج، کنایه از زبان است: کاش بودی قوت آنم که آهی برکشم کز کلید کج مج من قفل گردون واشدی. مسیح کاشی (از آنندراج). ، پرحرفی کودکان. (ناظم الاطباء)
کج بازنده. که کج بازد، کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین). مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء) ، بد معامله و مفسد. (آنندراج). کج پلاس. و رجوع به کج پلاس شود
کج بازنده. که کج بازد، کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین). مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء) ، بد معامله و مفسد. (آنندراج). کج پلاس. و رجوع به کج پلاس شود
یاوه گوی در مباحثه و گفتگو. (ناظم الاطباء). کسی که در مباحثه راه خطا رود و بیهوده گوید. (فرهنگ فارسی معین) : مهر خاموشی حصاری شد ز کج بحثان مرا ماهی لب بسته را اندیشه از قلاب نیست. صائب (از آنندراج)
یاوه گوی در مباحثه و گفتگو. (ناظم الاطباء). کسی که در مباحثه راه خطا رود و بیهوده گوید. (فرهنگ فارسی معین) : مهر خاموشی حصاری شد ز کج بحثان مرا ماهی لب بسته را اندیشه از قلاب نیست. صائب (از آنندراج)
کسی که که خود را کج بر سر میگذارد: شاه کج که (ناصر الدین شاه را بدین عنوان میخواند ند)، مغرور خودپسند، محبوبی که از خودپسندی یا ناز و ادا که را کج بر سر نهد: (جز من کسی حریف تو ای کج که نیست)
کسی که که خود را کج بر سر میگذارد: شاه کج که (ناصر الدین شاه را بدین عنوان میخواند ند)، مغرور خودپسند، محبوبی که از خودپسندی یا ناز و ادا که را کج بر سر نهد: (جز من کسی حریف تو ای کج که نیست)